شهید محسن سجودی
شهید محسن سجودی نام پدر : ابوالقاسم نام مادر: سرور لحیم چی تاریخ تولد :1340/10/01 تاریخ شهادت : 1360/09/20 محل شهادت : گیلانغرب گلزار: شهدای گله محله
وصیتنامه شهید محسن سجودی
به نام خدائی آغاز می کنم که توانم داد تا قلم به دست گرفته و جسارت نوشتن این وصیت را بنمایم. خدایا تو می دانی که من جز به راه تو نیامده ام و هیچ امیدی نیز جز تو ندارم و می خواهم که هر چه زودتر به لقاءات برسم و شربت شهادت را که گواراترین و شیرین ترین مشربه هاست بنوشم.
برادران و خواهران هدفم از نگاشتن این چند سطر تنها به خاطر این است که به شما پیام را برسانم و شما را به راهم که همان راه و خط امام است بخوانم و تذکر چند نکته ذیل را لازم می دانم:
1- امروز که ملت مسلمان ایران در جنگ با رژیم دست نشانده و مزدور بعث عراق است مهمترین مسئله حفظ وحدت در تمام جنبه ها می باشد وحدتی که امام می گوید وحدت کلمه و این وحدت تنها در سایه رهبری امام خمینی و روحانیت اصیل موثر است.
2- بار دیگر می خواهم که امام را تنها نگذارید و یک لحظه از او غافل نشوید که او تنها راه نجات شما می باشد.
3- از شما می خواهم که خود را با سلاح تقوی به اخلاق اسلامی مجهز سازید و بدانید که گسترش اسلام تنها با رشد اخلاق اسلامی امکان پذیر است و همانطور که شهید بزرگوار بزّاز گفته اوصیکم بتقوی الله اوصیکم بتقوی الله و باز هم اوصیکم بتقوی الله.
4- از پدر و مادر و خانواده ام می خواهم که بدانند من این مرگ را خود آگاهانه انتخاب کرده ام و آنها در شهادتم گریه و زاری نکنند و بدانند که اجرشان در نزد خدا محفوظ است و خدا صابران را دوست دارد.
5- از دو برادر پاسدارم یوسف و مهدی که در راه خدا گام برداشته و در حال خدمت می باشند می خواهم که هیچگاه از این راه بر نگردند و با تحقیق و مطالعه زیاد پیوندشان را با اسلام محکمتر کنند و برادر دیگر جعفر نیز می خواهم که راه مرا ادامه بدهد. و در پشت جبهه ها این منافقین در ظاهر مسلمان مبارزه کند و رسوایشان سازد.
مقدار پولی که از حقوقم مانده اگر احتیاج دارید خودتان بگیرید و اگر ندارید به حساب جنگ زده گان بریزید.
6- یک نصیحتی به برادران پاسدار دارم و آن اینکه سعی کنند هیچ کارشان برای ریا نباشد و از خدا بخواهند که یک لحظه آنان را به خودشان وامگذارد تا اسیر هواهای نفسانی خود نگردند.
والسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته.
پاسدار محسن سجودی
نحوه شهادت شهید محسن سجودی
من در آذرماه سال ۱۳۶۰ بهمراه دو برادرم شهیدان یوسف و محسن در عملیات مطلع الفجر در گیلان غرب به فرماندهی شهید یوسف شرکت داشتم و من بهمراه شهید محسن تعداد دیگری از فرماندهان گروهان جهت شناسایی منطقه عملیاتی عازم تپه های گچی بودیم که در تاریکی شب و در ارتفاعات قبل از اذان صبح در میدان مین دشمن گیر افتادیم نه راه پیش داشتیم و نه میتوانستیم برگردیم در همین زمان دشمن با پرتاب منور محل حضور ما را شناسایی کرد و برادرم محسن روی مین رفت و بر خاک افتاد. در آن لحظه بدون اینکه به خطر میدان مین فکر کنم خودم را بالای سرش رساندم. دست پاهای برادرم خرد شده بود و تمام بدنش غرق در خون و پاره پاره شده بود با همان حال همه انرژی خودش را جمع کرد و فریاد بلندی سرم کشید وگفت برای چی بدنبالم آمدی برگرد و به بچه ها ملحق شو که اگر دیر بجنبید همه رزمنده ها کشته خواهند شد. سرش را رو زانویم قرار دادم و کم کم بیحال شد و از من طلب آب میکرد و مولایش حسین ( ع) را صدا میزد. لبانش را تر کردم و نمی دانستم من با جسم خیلی کوچکتر از برادرم که نزدیک به دو متر قد و وزن بسیار بالای چگونه او را برگردانم مانده بودم چکنم که ناگهان ایشان با این عبارت زیبای خدایا خلاصم کن جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهادت رسید و من هم به دنبال دیگر رزمندگان به ادامه عملیات پرداختیم و پس از ۸ ماه استخواهایش به وطن برگشت.
مهدی سجودی 1399/9/19 .